آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
عشق و جدایی
چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:, :: 14:31 :: نويسنده : fati
چون می گذرد غمی نیست !!
قصه ی آن دختر نابینا را می دانی ؟ که از خودش تنفر داشت از تمام دنیا تنفر داشت ؛
دلداده اش را و با او چنین گفته بود « اگر روزی قادر به دیدن باشم حتی اگر بتوانم دنیا را برای یک لحظه ببینم عروس حجله گاه تو خواهم شد » *** و چنین شد که آمد آن روزی که یک نفر پیدا شد که حاضر شود چشمهای خودش را به دختر نابینا بدهد و دختر ، آسمان را دید و زمین را رودخانه ها و درختها را آدمیان و پرنده ها را و نفرت از روانش رخت بر بست *** دلداده به دیدنش آمد و یاد آورد وعده دیرینش را : « بیا و با من عروسی کن ببین که سالهای سال منتظرت مانده ام » *** دختر برخود بلرزید و به زمزمه با خود گفت : « این چه بخت شومی است که مرا رها نمی کند ؟ » دلداده اش هم نا بینا بود و دختر قاطعانه جواب داد: قادر به همسری با او نیست *** دلداده رو به دیگر سو کرد که دختر اشکهایش را نبیند و در حالی که از او دور می شد گفت « پس به من قول بده که مواظب چشمانم باشی » نظرات شما عزیزان:
|
|||
|