من چه بی اندازه خوشبختم !!!
درباره وبلاگ

سلام من فاطی هستم این وبلاگ رو تازه ساختم میخوام این وبلاگ رو پر از مطالب عاشقانه کنم امیدوارم خوشتون بیاد.راستی نظر یادتون نره!!
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان عشق و جدایی و آدرس bahareman.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 7
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 15
بازدید ماه : 42
بازدید کل : 11550
تعداد مطالب : 50
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1



عشق و جدایی
چهار شنبه 20 دی 1391برچسب:, :: 15:58 ::  نويسنده : fati       

 

کنار جاده ی تنهایی در پاییزی سرد ، در کویری از احساس ...

خسته از نا مردمی ها ایستاده ام ،

ایستاده نگاه می کنم به گذشته ، حال و به آینده

چه نا امید به انتهای این جاده چشم دوخته ام ...

ایستاده ام پس از آن همه حادثه ...

آن سیل غم ...

آن همه سرگشتگی ...

من از آن  همه دیوار گذشته ...

پشتِ شب به خدا تکیه کرده ام و این درست زمانی است که من زمان را با تو دور می زنم ...

نگاهم به آسمان ، چشم هایم خیره به امروز و فردای این جاده است .

من این جاده را خوب نمی شناسم . می دانم این جاده آدم هایی دارد که روزی به عشقِ من حسادت می کنند ...

دارد غروب می شود ...

همه چیز از یک دیدار ِ گرم و شیرین آغاز می شود ، نه یک نگاه ساده و غمگین ...

همه چیز برای تو رنگِ تردید دارد و برای من پر از حسِ تازگی ...

تمامِ مرا شور و غرور گرفته ، ایستاده ام ، تمام قد با تمامِ وجود به تمامِ هستی تو تعظیم می کنم ...

حرف های من صمیمی ، شاد و بی پرده ، حرف های تو سکوت دارد و تردید ...

دلم می خواهد ناگهان دستانت را بگیرم ... چشمانِ تو مانع می شوند ،

در خود فرو می روم و زیر لب تو را تحسین می کنم ...

من مستِ مست در تو غرق می شوم ...

من با تو هستم کنار این جاده ، جاده ای که سبز و سپید شده از احساسمان ...بهاری و شاد ...

با تو در این کویر از بارانِ احساست خیس می شوم ...

من غرقِ در رویا می شوم ... تو هنوز سکوت می کنی ...

من برای این با تو بودن خدا می داند که چه محنت ها کشیده ام ...

چه شب ها که این زانوانم را جای تو بغل کرده ام ، به سینه فشرده ام و اشک ریخته ام ...

این سینه زخم ها خورده ... جایش هنوز هست ... جایش ...

من تو را آرام کرده ام ... کسی در دوردست می گوید من تو را خام کرده ام و کسی دیگر می گوید رام ...

من تو را خواستم و به جرم عاشقی خود را بدنام کرده ام ...

من هنوز ایستاده ام ... هنوز جوان ...هنوز نشاطِ جوانی ام لبریز است ... من تازه انگار می خواهم جوانی کنم ...

غروب که می شود ... التهابِ من اوج می گیرد ... خدا هم حاضر می شود ...

خدا به عشقِ من و تو لبخند می زند...جاده خیس می شود و من با تو در این جاده قدم ها خواهیم  زد .



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: